۸.۵.۹۰

قیژژژژژ

،
از اون روزها بود که ساخته شده اند برای تست کردن صبر و تحمل تو.
صبح بیدار میشی و میری زیر دوش و بعد با پای خیس لیز می خوری و با مغز می خوری زمین. می زنی زیر خنده چون از اون آدم هایی هستی که این جور موقع ها
می خندی. چه خودت بیفتی چه یک بنده خدای دیگه.
بعد میری یک قهوه برای خودت درست کنی و قهوه جوش رو می گذاری روی گاز و میری که ببینی این صدای عجیب که از بیرون خانه میاد متعلق به چه حیوونی است دقیقا، و انقدر کنجکاوی به خرج میدی که قهوه، جوش که میاد هیچی، از اطراف قهوه جوش فوران می کنه به زندگیت.
ککت نمی گزه و با خودت میگی یک تخم مرغ بخورم و اولین تخم مرغ از دستت میفته کف زمین، و دومی رو که برمی داری، می خوای همزمان زمین رو هم تمیز کنی چون فکر می کنی واردی و باحالی، و دومی هم میفته رو زمین و دیگه تخم مرغ نداری.
بعد با خودت میگی برای کسب آرامش به پشت بام بروی و ولو بشی زیر آفتاب. خوشحالی که این پشت بام اصلا دید نداره و میتونی لخت بگردی آن بالا و به محض اینکه ولو میشی، یک سایه میاد رو صورتت و با وحشت می بینی یک جرثقیل بزرگ داره از بالای سرت رد میشه، و حس می کنی ۳ تا کارگر ازش آویزون هستند و دارند باهات بای بای می کنند و نمی فهمی چطوری با سرعت سیر نورخودت رو پرت کردی تو خونه.
بعد تصمیم می گیری آشپزی کنی و برنج آبکش کنی و قرمه سبزی بپزی و این قرمه سبزی ساعتها روی گاز مشغول پختن-ه و لوبیا ها هیچ قصد ندارند پخته شوند و در عجبی که این همه یکدندگی برای چی؟
بعد می خوای ته دیگ درست کنی و همیشه کمی ماست می ریزی کف قابلمه و مدام به خودت میگی حواست باشه ماست معمولی بریزی نه ماست موسیر و بعد که ماست رو ریختی و در قابلمه رو بستی، و می خوای قاشق ماست رو با ولع لیس بزنی، می بینی ماست موسیر ریختی.
بعد یک صدای جیرینگ از بیرون خانه میاد که میفهمی یک گربه، شیشه ای رو که به دیوار تکیه داده بودی، برات پودر کرده، قشنگ. خدا رو شکر می کنی، صد هزار مرتبه، که آینه نشکسته، چون ۷ سال بدبخت می شدی.
بعد خبر میاد که مراسمی برای عزیز از دست رفته ای برگزار شده و سالنی را در فلان جا به اسمش کرده اند و تو که فامیل درجه یک آن شخص محسوب می شده ای، رو دعوت نکرده اند، و از قلم افتاده ای انگار و بعد می مانی که آخه خریت تا چه حد؟ ولی چشم هات پر اشک شده اند.
بعد میری سرکه خرما بریزی تو سالاد و بطری از دستت میفته ومی ریزه رو زندگیت و می بینی دوستت از فرط خنده خم شده و لبه میز رو گرفته و نمی تونه بلند شه. بعد ۲ تایی سعی می کنید از آشپزخونه در برید، ولی پاهاتون چسبیده به زمین، رو سرکه و میگه قیژ ژژ ژژ.
بعد میگی کامل کنم این روز رو، و هیچ چیزبدی رو نگذارم برای فردا، که فردا روزی دیگر است بالاخره، و به طرف اس ام اس میدی که چرا حالمو نمی پرسی و طرف جواب میده، میگه "آهان باشه، فردا حالت رو می پرسم،. حالا تو چرا حال منو نمی پرسی؟."
بعد میری خودت رو تمیز می کنی و میای می نشینی رو صندلی و یک آهنگی که دوست داری می گذاری و می زنی زیر آواز. دوستت همچنان دست به لبه میز، داره می خنده به قیافت، به روزت، به وضعیتت. بعد فکر می کنی که از اول صبح فقط باید همین کار رو می کردی. لم می دادی رو صندلی، آواز می خوندی.


۱ نظر:

ناشناس گفت...

hahah! aali ast.... kheili khoobeh in... kargaraa avizoon az jareh saghil! ghij ghij serkeh... harf nadasht!...