۱۳.۱۱.۹۰

...

وقتي خارج از كشوري، به خاطر تمام حرف و حديث هاي اخبار و روزنامه ها و الخ، تصوير عجيبي از وضعيت داخل ايران داري. فكر مي كني همين الانه كه جنگ بشه، كه مردم نون و آب ندارند، كه قحطي شده، كه اوضاع بدجور خيطه. همه چيز انگارباد كرده ست، ملتهب، دردناك. نيستي، نمي بيني، لمس نمي كني، اصلا تجربه سر و كله زدن با اين اوضاع و احوال رو نداري. فكرهات عجيب ميشن.
من الان مدام كارم اين شده كه آن طرفي ها رو آروم كنم. بگم اينقدر كه فكر مي كنين اوضاع بد نيست. تصورعجيب وغريبي دارين از اينجا. شلوغش نكنين. آروم باشين. 
ديشب بهم گفت اين دختركوچولو، با موهاي بلند مجعد خرمايي و چشمهاي عسلي، رفته انفرادي. هموني كه بهش مي گفتم "خل خوب". فكر انفرادي رو نكرده بودم. 
طنزش رو دوست داشتم. پر بود از ديوانگي و تخيل. كه مدام تو گودر باهاش بحثم مي شد ولي كيف مي داد. رگش زود مي زد بيرون و اين همه هيجان رو دوست داشتم.
دلم بدجور گرفت. تمام شب خوابش رو ديدم. هي با خودم گفتم چه خوب كه نيم وجب بيشتر قد نداره و مي تونه تو سلول پاهاشو راحت دراز كنه.
تصويرعجيبي دارم از وضعيت سلول انفرادي. منتظرم يكي بياد آرومم كنه. بگه اونقدر كه فكر مي كنم بد نيست. كه ميشه كه اون تو آروم بود. كه اونقدر دردناك نيست. ميشه كه رو خودت كار كني كه خل نشي.
ولی .....