۲۶.۳.۹۰

بار

بعضی وقتها که یکی تند آمده تو زندگیت و رفته و یک نگاه اجمالی می اندازی ببینی چی بود، چی شد، و چرا شد و حست چیه، می بینی رفتن اون آدم از زندگیت آنقدرمهم نیست که اون رفتاری که باهات داشته، مدلی که باهات برخورد شده، جنس نگاهی که بهت داشته. می بینی اصلا داری بیشترازهرچیزدیگه ای به این فکر می کنی، واین داره صمیمیتی رو، اگربوده، کمرنگ می کنه. یک رفتارغریب سردرگم، پا درهوا، کج و کوله، پرترس، کند خمار ناخوش، ولی همه اش با ادعای آگاهی و احترام و پا رو زمین داشتن و صاف و صوف بودن. ادعای محکم-گفته-شده ی ابتدائا باورپذیر. وهمینجا خرخودت رو می گیری که چرا چشمات بی موقع بسته بوده اند.
میری به صورتت یک آب خنک می زنی، چشمهاتو باز می کنی، تو آینه خودتو نگاه می کنی و به خودت میگی "چه خوب که نرفتی زیربارکجی که طرف روی دوش خودش گذاشته وبی حواس می کشه".

۲ نظر:

ناشناس گفت...

چه قشنگ گفتی... ۲-۳ سال بود دنبال اینجور تعریف کردن یک همچین جریانی بودم و کلمات درست نمیمدن و مردم حرفامو نمیفهمیدم..... زدی تو خال

ناشناس گفت...

"یک رفتارغریب سردرگم، پا درهوا، کج و کوله، پرترس، کند خمار ناخوش، ولی همه اش با ادعای آگاهی و احترام و پا رو زمین داشتن و صاف و صوف بودن. ادعای محکم-گفته-شده ی ابتدائا باورپذیر. وهمینجا خرخودت رو می گیری که چرا چشمات بی موقع بسته بوده اند." اینو یعنی اینو واقعا قشنگ گفتی... آفرین... دستت دارد نکنه.