۲۸.۳.۹۰

هیچ

پرویز تناولی مجسمه های "هیچ" درست می کنه، و میگه به مفهوم "هیچ" "جسم و حجم" میده و یک ناموجود رو، یک چیز غیر قابل لمس رو، زنده و موجود می کنه. یک "هیچ" با برنز می سازه و می گذاردش روی یک صندلی و تبدیلش می کنه به یک آدمی که پاش رو انداخته رو پاش؛ یا دو تا "هیچ" عظیم نارنجی رنگ با فایبر گلاس می سازه و می گذاردشون تو بغل هم و اسمش رو می گذاره "عشق".
یا یک موزیسین آوانگارد میاد مردم رو دعوت می کنه به ۴ دقیقه و ۳۳ ثانیه گوش دادن به "سکوت" وسط کنسرت. و توهمین پروسه گوش دادن، از سکوت یک چیزدیگه می سازه. یعنی مفهوم سکوت، وقتی یک عده زیادی دورهم جمع می شند وبا دقت بهش فکر می کنند، تغییر می کنه و یک چیزی میشه که دیگه اون مفهوم سکوت قبلی نیست. میشه "غیرسکوت"، یا "صدای نفس شخصی که کنارت نشسته"، یا میشه "صدای ضربان قلب خودت"، یا هرچز دیگه ای غیر از اون چیزی که تا حالا بهش می گفتی سکوت. این کار رو می کنه که بگه سکوت اصلا  موجود نیست، یا اون چیزی که شما فکر می کنید، نیست.
 خلاصه اینکه دست می زنند به یک "
مفهوم " و یک وری بهش میرن، یا اون طوری که دلشون می خواد یک حجمی بهش میدن، یا طرز نگاهت رونسبت بهش عوض می کنند، و رفته رفته یک موجودیت قابل لمس براش می سازند.
بد نمی بود اگرمفاهیم مختلف رو می شد تو آدم ها هم اینطوری تغییر داد. با یک ضربه سرانگشت. یک مفاهیم ناخوشایند تو ذهنت رو دگرگون
می کردی، یا پاک می کردی به کل، یا یکسری گره های فکری روعوض می کردی اینطوری، با یک ریخته گری مختصر.
می کردیشون ماهی، گل محمدی، قطره بارون، شبدر. ...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خوبه خیلی... ولی این قسمت : " بد نمی بود اگرمفاهیم مختلف رو می شد تو آدم ها هم اینطوری تغییر داد. با یک ضربه سرانگشت..." یکم منفی است. یعنی نتیجه گیری رو دوست دارم، ولی این جمله جریان رو یکم تلخ میکنه و از تاثیرمتن و منطقی که خیلی قشنگ ارائه شده کم میکنه.