۱۱.۳.۹۰

جاده های آشنا

جاده های آشنا، جاده هایی هستند که وقتی چشم-بسته ببرنت وسط پیچ و خم هاش، همینطور که میری جلو، و بو می کشی، بفهمی کجایی. یواش همینطوری چشم-بسته از وسط جاده بری سمت کوه، دست بمالی به خاک و سنگش، و بفهمی کجایی.
چشم-بسته پشت رل بدونی کجا بپیچی، کجا رودخونه رو می تونی ببینی، کجا صبح های زود یا وقت غروب، خط آفتاب رو بالای کوه ها می تونی نشون کنی.
فکرمی کنی زندگی اصلا یعنی همین دیگه. یعنی همین بوهای آشنا، حس های آشنا تو جاده های آشنا.
بعد تمام اینها رو داری، به اضافه چند نفری که نگاهشون رو می شناسی، یا داری یواش یواش می شناسی، و این ظریف و نرم شناختن نگاه ها رو هم دوست داری.
یا کسی کنارت هست که با زنگ ته خنده اش سالهاست آشنایی. ازهمون زنگ می فهمی حالش خیلی خوبه ونیشت باز میشه. استیک  می خوری، با عرق و می خندی، از ته دل. و بعد مست تو همون جاده های آشنا میری،
دست یک مهربون به رل، تو بک گروند می شنوی گوگوش هم برات
می خونه، "هم صدای بی صداییم، با هم وازهم جداییم ، خسته ازاین قصه هاییم، هم صدای بی صداییم". دیگه چی می خوای؟
جای اونهایی که می فهمن چی میگم و می بایست کنارم می بودن، خالی.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

جاشون خالی خالی خالی خیلی خالی..... !