۲۶.۱.۹۰

درخت آووکادو ۲


درخت آووکادو-ام رو آب دادم. 
دستی به سرو و روش کشیدم.
بهش گفتم نمی تونم با خودم ببرمش. حمل درخت به هواپیما قدغنه.
ازش خواستم ازخودش مراقبت کنه.
بهش گفتم یکجورهای خوبی مدتی یادآورخوشی های زندگی من بوده
یک برگ خشکیده اش رو که افتاده بود رو خاک گلدون برداشتم، گذاشتم تو کیف پولم. 
باهاش خداحافظی کردم.
نفس عمیقی کشیدم، رفتم طرف درنگاه آخری از گوشه چشمم بهش کردم.
در را بستم.
رفتم فرودگاه. 

۱ نظر:

ناشناس گفت...

زیبا... گریه...