۱۶.۱۱.۸۹

هلیکوپتر-بولدوزر

یک دوستی دارم که از۸-۷ سالگی با هم دوستیم.
ازهمون بچگی عاشق ۳ چیز بود:هلیکوپتر، بولدوزر، وانگشت پای خانم ها. 
وقتی میگم عاشق یعنی عاشق. داری حرف جدی باهاش می زنی، یکهو مثل خلها پشتش رومی کنه بهت ومیره، همینطور که داره میره، یک دستش رومیاره بالا که یعنی "یک لحظه صبر کن، حرف هم نزن". اون یکی دستشو میاره جلوی دهنش، محکم فشار میده به دهنش، آنقدرمحکم که اگر صدایی از فرط خوشی و شعف ازگلوش دربیاد، کسی نشنوه. بعد می فهمی خانمی با پای برهنه رد شده. هیچ چیزدیگه مطرح نبود. فقط انگشت پا. فقط.
تو همون ۸-۷ سالگی، هلیکوپتر و بولدوزرهم بد حواسشو پرت می کردند. خودش تعریف می کنه که یک روزداشته یک بولدوزری که خاک جمع می کرده رو نگاه می کرده که یکهو یک هلیکوپتری رد میشه وگیج میشه که کدوم رو نگاه کنه. ۲ ثانیه این، ۲ ثانیه اون، ۲ ثانیه این، ۲ ثانیه اون.
از اون به بعد هروقت تو وضعیتی قرارمی گیره که نمی تونه بین ۲ تا چیزتصمیم بگیره، میگه تو بد وضعیت "هلیکوپتر-بولدوزری" هستم.
این دوستم تارهم می زنه وعاشق کله گنده های موسیقی سنتی ایرانی هم هست. از اونهایی که اگریکیشون رو ببینه، نیشش تا بناگوش باز میشه وهی "استاد، استاد" می کنه و بیچاره میشی.
چندی پیش این دوستم که حالا دیگه سنی داره، میره مهمونی. سرمیز شام، یک خانم خوشگلی، با صندل، و پاهای زیبا، ناخن های لاک زده قرمز، میشینه کنارش. جلوش هم یک کله گنده موسیقی. بهش گفتم "اوه اوه، وضعیت هلیکوپتری-بولدوزری بود؟" گفت "بله، به طرزافتضاحی". ولی بعد اضافه کرد که بعد ازاین همه سال تو تقسیم ثانیه ها ودقیقه ها برای لذت ازهمشون تبحر پیدا کرده. به هردو می رسه. یا به هر سه. به تساوی. و کیفشو می کنه .
فرق من با این دوستم اینه که وقتی اون تواین وضعیت گیر میکنه، دیگه گیج نمیشه مثل من. اون دیگه تبحر پیدا کرده تو کنترل وضعیت هلیکوپتری-بولدوزری . نه مثل من که آنچنان هول میشم که نه لذتی ازبولدوزر می برم نه ازهلیکوپتر. تا میام بفهمم چی شد، اولی گاز داده رفته، دومی هم توآسمون ناپدید شده. وتازه اون موقع ست که دستم رو فشار میدم به دهنم از تاسف که آآی ی ددم یاندا هی ی ی. همینطوری همه چی میاد، میره، من فقط دست به دهن موندم. آخ که عاشق بولدوزروهلیکوپتروانگشت پا هم نشدیم تو بچگی که شاید الان یک کمکی می کردن. کمک می کردن که این چیزهای خوب که میان و می رن، دو تا دو تا، سه تا سه تا، مثل جیوه ازلای انگشتات نلغزن برن. بتونی بچسبیشون محکم، همه رو با هم، ونیشت باز شه.   

۲ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی‌ قشنگ می‌نویسی و من از خوندن نوشته‌هات کیف می‌کنم ...

zirorou گفت...

مرسی. من هم از خواندن این نظرها کیف می کنم!