۲۴.۹.۸۹

من از فیس بوک خوشم میاد

مارک زوکربرگ،  بنیان گذار فیس بوک، متولد ۱۹۸۴. در همان بچگی چند تا برنامه کامپیوتری حسابی می نویسه که مایکروسافت می خواسته ازش بخره ولی نفروخته. ۱۸ سالگی میره دانشگاه هاروارد که روان شناسی بخونه ولی همچنان برنامه کامپیوتری وقتشو می گرفته. "فیس مش" را راه 
می اندازه که دانشجوها عکسهای سکسی خودشان را می گذاشتند روی سایت وبقیه نمره می دادند. بعد عکسهای دانشجوها را ازاین سایت وآن سایت بلند می کنه، وسایت دیگری درست می کنه که همه به قیافه هم نمره بدهند. سیستم انضباطی دانشگاه خرشو می گیره ولی ککش نمی گزه. ۳ نفرازدانشجوها حماقت می کنند وایده فیس بوک را باهاش مطرح می کنند و تا آنها سرشان را می خارانند که چطوری این سایت بترکونه، آقا ایده را می دزده و فیس بوک را در فوریه ۲۰۰۴ به کمک دوست نزدیکش که بعدا حساب اون رو هم می رسه، راه می اندازه.  دوست نزدیک و آن ۳ نفر
می برندش دادگاه و پول هنگفتی بابت خیانت های متعدد این آقا ازش می گیرند، ولی ازآنجایی که عضویت فیس بوک الان به ۵۰۰ میلیون نفر رسیده و ارزشش میلیاردها دلار شده، کک ایشون نمی گزه اصلا
 دیوید فینچر هم فیلم "سوشال نت ورک" را راجع به همین مرد جوون می سازه که فیلم خوبیه، بازیها خوبه و مونتاژفیلم یک سرعتی به فیلم میده که جذابش می کنه وخوب داستان فیلم هم که جذاب هست اصلا. فینچرهم میگه اصل فیلم براساس واقعیات هست ولی گفته چند تا چیز از من در آوردی هم چاشنی داستان کرده 
دو تا نتیجه: یکی اینکه زوکربرگ یک نابغه مادرقحبه است ودیگری اینکه فیس بوک داره کاری میکنه کارستان، با ۵۰۰ میلیون عضو
من از فیس بوک خوشم میاد.
برای اکثر مردم سایتی شده برای گپ زدن، و حال احوال کردن، دیدن و دیده شدن. ولی همچنان یکسری مخالفش هستند و با ایده ها وتئوریهای مختلف بهش حمله می کنند.
برای اینجانب بعد از انتخابات ۸۸ فیس بوک یکی از چند منبع اطلاعاتیم بود بدون شک. تمام مقاله ها، ویدئوهای یوتوب وغیره
می آمدند روفیس بوک. تا حد خیلی زیادی اطلاعاتت به روزمی شد. که خیلی مهم بود. جدای از منبع خبررسانی که یک حسن فیس بوک بود وهست، با فیس بوک حال می کنم چون یکجورهایی یک شفافیتی توش هست که تو ازایمیل وغیره دستت نمیاد (کلی گویی نمیکنم ها. اینها تجربه های منه).هرچی پست می کنی یک سری علائقت برای دوستان رو میشه. بحث که در می گیره، میتونی موضع تک تک دوستاتو بفهمی، بری تا اون ته ته، بکشی بیرون همه چیزرا، و یک چیزی ازهمه شان دستت بیاد که قبلا به این راحتی دستت نمی آمد. قبلا باید زنگ می زدی، قرار
می گذاشتی، عرق جور می کردی، همه را جمع می کردی، بعد سر صحبت باز می شد. با فیس بوک راحت تر شده. هرچی بیشتر پست کنی، هویتت، علائقت و طرزفکرت بیشترمعلوم میشه.
حالا یکسری هستند که مدام روی فیس بوک هستند ولی نظر نمی دهند، وترجیح می دهند توهیچی ازشون نفهمی.ساعت ها روی فیس بوک چرخ
می زنند بدون اینکه رد پایی ازشون بمونه، هیچ جایی. مثلا درهمان بحبوحه  ۸۸، اصلا ناپدید شدند. ولی بعدا که باهاشون حرف میزنی می بینی کاملا همه بحثها را دنبال کرده اند وخیلی هم براشون جالب بوده. یا بعضی ها یکهو آتیشی میشن، یا یکی همش میخواد وسط بحث صلح وآرامش برقرار کنه، یا یکی یکهو بی تربیت میشه، جلوی چاک دهنشو نمیتونه بگیره. یکی می بینی آگاه به اخبارروزهست، و بحث هاش همیشه جالب هستند ، یکی می بینی همان اخباررا میگذاره، ولی نظراتش تخمیه. یکی وسط بحران، همه اش عکس سگشو میگذاره، یا جوک می نویسه. یکی بجای عکس خودش، عکس شوهرشو می گذاره، یا عکس بچه هاشو می گذاره، یکی ۶۰ تا عکس پرتره از خودش می گذاره، یکی فقط حرف یبوست بچه اش را می زنه، یکی همه اش شعرعاشقانه می گذاره. یکی فقط پست های بقیه را کپی می کنه و خودش هیچکدام را نمی خونه. خوب اینکه بفهمی کی چه
می کنه، در چه زمانی و به چه نوعی،عالی نیست؟؟ هست دیگه. ونخیر، این چیزها را به این شکل خاص در معاشرات واقعی و غیر مجازی با این آشناها  لزوما نمی فهمی، مگر اینکه طرف دوست نزدیکت باشه. اصلا خداییش یکی از بهترین منابع جامعه شناسی، یا مردم شناسی، یا اصلا روان شناسی هست (نمونه خوبش بحث ویکیلیکس بود روی همین فیس بوک یا بحث اعدام شهلا جاهد، یا بحث سریال قهوه تلخ، یا کلی چیزهای دیگه، وعکس العمل دوستان)، ومطمئن هستم  کلی کارتحقیقی ازتوهمین می تونه در بیاد. هر چی باشه، بالاخره از آدمهایی که از زندگیت گذر کرده اند، یک وقتی، به هر دلیلی، کوتاه مدت یا بلند مدت، کلی چیزدستت میاد.
ولی بعضیها آی از فیس بوک بد میگن. مثلا بعضی آدمها ازهمین حسن دومی اصلا حال نمی کنند. یعنی میگویند حالا آشنای من اینطوری هست که هست. این نظرات رو داره که داره. به من چه. یعنی کنجکاو نیستند. خوب نباشند. یا بعضی می گویند وقتشان را می گیره، که خوب مشکل کنترل کردن وقت خودشان را دارند، و مشکل فیس بوک نیست. مثل اینکه تلفن خانه ات را ازپنجره بندازی بیرون، بگی وقتمو
می گیره. میشه البته، ولی خوب ایراد تلفن نیست که. بعضی ها هم یک دنده هستند وفکرمی کنند با حال هستند اگرعضو فیس بوک نباشند. می گویند "متفاوت باشم وعضو نشوم". یعنی خودشان را محروم می کنند اصلا ازاینکه بفهمند فیس بوک چی هست، چی میگه، کدام پدیده هست. درجا کل پدیده را رد می کنند. که خوب این یکجورعقب ماندگی هست دیگه. بعضی ها هم هیچ حوصله اینکه با موج تکنولوژی یا چیزهای جدید جلو بروند، ندارند. همان دسته که ایمیل هم ندارند، و من فکر می کنم یا تنبل هستند کلا، یا از ندانستن و نتوانستن هراس دارند.
ولی جدای از اینها، یک سری اصلا به طورجدی برعلیه این نوع سیستم ها، از جمله فیس بوک یا ویکیپدیا، بلاگ، وخلاصه سوشال نت ورک برخواسته اند. مثلا جایی خوندم که یک متخصص علوم کامپیوتری که شهرتی بهم زده مثل اینکه واصلا مانیفست نوشته وازمردم خواسته که انقدربه اینها بها ندهند (به اسم جیران لی نیر)، میگه مثلا "هویت آدمها با این شکل ارتباطات معلوم نمیشه. یا سوتفاهم به وجود میاره و تصویرغلطی میده، یا تفسیری که ازمردم میکنی غیرمنصفانه میشه". درجواب میشه گفت که این مشکل فیس بوک یا سایت های دیگه نیست. مشکل کاربرفیس بوکه که نتایج غلط میگیره.
بعد ادامه میده که "کامپیوتر اصلا نمیتونه نماینده افکارانسانها وروابط انسانها باشه. این کاررا کامپیوتر نمیتونه بکنه. اصلا". میگه "آدمها اول باید کسی باشند برای خودشان که بعد بتوانند خودشان را شرکنند". یا میگه "زندگی تبدیل میشه به یک سری دیتا بیس. که این یعنی تقلیل پیدا کردن زندگی". چرا دیتا بیسی شدن بده؟ چرا تقلیل؟ چرا کامپیوترنمیتونه افکارانسانها رونشون بده؟ فیس بوک که داره تا حدی افکارما رونشون میده؟ نه؟ تمام این فکرها که من راجع به دوستانم می کنم الان یعنی غلطه؟ سو تفاهم شده؟ فکر نکنم. این آقای لی نیرهم میگه ها!
خانم زدی اسمیت (بله، نویسنده کتاب "دندان های سفید" و"درباره زیبایی") هم منتقد فیس بوکه. جدای ازاینکه میگه وقتش را خیلی می گیره (که همینجا توصیه می کنم در کنترل وقتشون تجدید نظر بکنند)، میگه "آدمها کوچک میشوند روی فیس بوک. تقلیل پیدا 
می کنند به یکسری دیتا. همه چیز تقلیل پیدا می کنه، از شخصیت، تا زبان، تا دوستی، تا احساسات". می دونم بعضی هاتون این حرف را قبول میکنین. مثلا دلتون می خواد به جای تبریک تولد یا تسلیت روی وال فیس بوک، مردم با گل بی آیند دم در خانه تان. ولی بازهم این مشکل فیس بوک نیست. افراد نزدیکت می آیند خانه ات. اگر نیایند اونوقت مشکل جای دیگه هست نه فیس بوک. تقلیل پیدا کردن شخصیت روهم نمیفهمم. زبان رو هم نه. بعد هم نسل جوان دیگه از این فکرها که من و توی بالای ۳۰ سال می کنیم، نمیکنه. سیستم عوض شده. به کل. روابط یک شکل دیگه گرفته.
خانم اسمیت بازمیگه "فیس بوک وجود لخت شده و شبکه ای شده شما را آزاد تر نمیکنه، بلکه صاحبانش را بیشتر می کنه". جالبه نه؟ خداییش دلتان نمیخواد بعد ازاین جمله، خانم اسمیت رو یک روان کاوی حسابی بکنید؟ میبینین بعضی چقدربا این پدیده مشکل دارند، وبعضی چه بی خیالند؟
حالا همه اینها به کنار، اصلا فکرنمی کنید لذت بردن از پدیده فیس بوک چقدربه بسته بودن یا بازبودن شخصیت شما وعلاقتون به شرکردن خودتان و برملا کردن جزئیات خودتان بستگی داره؟ داره. نداره؟ 
دنیا، دنیای متفاوتی شده. کاریش نمیشه کرد. باید همه این چیزهای جدید را لااقل یاد گرفت، وبهترشان کرد، و بهشان آن شکلی را داد که
می پسندی. اگر نخواستی با این جریان بری جلو، جریانی که درزمان زندگی تومتولد شده ورشد کرده وترکونده، ونمی خواهی شاهد یا منتقد درست وحسابی خوبی ها و بدی هاش باشی، نباش. برخلاف جریان حرکت کن، ببین کجای دنیا را می گیری. فقط غر بیخود نزن.





هیچ نظری موجود نیست: