۴.۹.۸۹

"آب سیاه"

داستان "آب سیاه" جویس کارول اوتس را خواندم. وای وای وای. عالی بود
در سال ۱۹۶۹ جسد یک دختری در کانال آب زیرزمینی در داخل یک اتومبیل که متعلق به سناتورادوارد کندی بوده، کشف میشه. کندی اعتراف می کنه که شب قبل ازکشف جسد، این دختر دراتومبیلش بوده که از جاده خارج میشه و در آب می افته و او خودش را نجات میده، ولی دخترمی میره. این اتفاق به اتفاق "چاپاکوییدیک "(شهری درماساچوست آمریکا که در آن این سانحه رخ داده)، معروف می شه
کارول اوتس ازاین جریان برای نوشتن "آب سیاه"  استفاده می کنه. داستان یک دختر ۲۶ ساله را تعریف می کنه که با سناتوری از مهمانی برمی گشته و ماشینشان به داخل برکه ای میفته.
داستان حول این دخترمی چرخه که شب توی ماشین، زیر آب، درمحیطی سرد وسیاه و تاریک گیر کرده، وداره می میره وخاطراتشو با خودش مرورمی کنه، اینکه چی شد که ماشین از مسیرمنحرف شد، داخل آب افتاد، عشقش به این سناتورکه سالها ازخودش بزرگتره واینکه اصلا چرا تمایل داشته با این سناتوررابطه داشته باشه، اینکه کجای کار اشتباه کرده، واینکه سناتورتونسته خودش را ازماشین بیرون بکشه، ولی دختررا نجات نداده، واینکه داره تقلا می کنه که بیاد بیرون، ولی نمی تونه، گیرکرده. واینکه میگه "یعنی می میرم؟ اینطوری؟" .
کتاب می بردت به سرعت به گذشته این دختر، ودوباره به سرعت به غرق شدنش. تند ازاین به اون از اون به این، وآنچنان قوی اینکاررا می کنه که رفته رفته حس

می کنی الانه که خفه بشی. اصلا مهلت نمیده که بری تو گذشته دختر و فراموش کنی که دخترداره می میره. یعنی این شانس رونمیده که یک نفسی بکشی. یعنی چیزی به گلوت فشار میاره، و بدبختی این دختر را می بینی، همه اش میگی "ده، بیا بیرون از این ماشین"، بعد یواش یواش خودت رومی بینی که کج و کوله شدی، کتاب روی زمین، خودت از دسته مبل آویزون شدی، حرکات آکروباتیک میکنی،عین خل ها، نفس نفس زنان. هرازگاهی که خفگی داره بیچارت میکنه، کتاب را می گذاری زمین، میری یک لیوان آب میخوری، و به خودت میای و میگی "زنده ای بابا، ریلکس".

هیچ نظری موجود نیست: