۲۷.۸.۸۹

من و دخترها


چند وقت پیش این نقاشی را دیدم وهنوز که هنوزه از مخم بیرون نرفته. به یاد نمی آرم که نقاشی ای را آنچنان با دقت نگاه کرده باشم، آنچنان تحت تاثیرش قرار گرفته باشم، وآنچنان جزییاتش مثل حرکت توی نقاشی وچین روپوش دخترها و دست توی دست داشتنشون ، من روتکون داده باشه. فوق العاده س.
اینکه صورت دخترها معلوم نیست باعث میشه که توراحت خودت را بگذاری جای یکی از آنها، و۲ تا ازهمکلاسی هایت را جای ۲ تای دیگه. این نقاشی می بردت به دوران مدرسه، وقتی که یواش یواش داشتی زن می شدی، وقتی یواش یواش می رفتی وسط مردم ، وقتی یواش یواش "چه می خواهی در زندگی بکنی" شده بود سؤال هر روزت، وقتی جذب شدن به  مرد و لمس کردن بدنش رو تجربه میکردی، وقتی مقنعه سر کردن جزو روتین زندگیت بود ودربستن دگمه های روپوشت و درصاف وصوف کردن موهای پریشانت زیرمقنعه هرکجایی که بودی، آنچنان تبحری داشتی که بیا و ببین.
نمی دانم آیا مادرهای ما با دیدن این نقاشی همینطور به وجد می آیند که آن نسلی از ما که به همین شکل، با همین ژست، با همین حالت، همه یک شکل و یک رنگ، به مدرسه می رفت؟ فکرنمی کنم. این نقاشی، نقاشیه منه. حتی زنگ مدرسه را توش می شنوم. این نقاشی تمام آن حس وحال آن دوره را داره و به یادت میآره که چه کردی، چه بودی، وچه هستی.  
دمت گرم شهره مهران.
  

هیچ نظری موجود نیست: