آن طرف، در آن دیار، در دیار غربت، هیچوقت هیچکس
من رو نفهمید وقتی با شوق و ذوق راجع به صدای سکوت در شهر تهران، وقتی برف میاد
حرف می زدم. که انگار هیچ احدالناسی در شهر نیست. که صدای قلبت رو راحت می شنوی. که اونجاست که با خودت میگی این سکوت برف مخصوص تهرانه. که هیچ شهری بعداز بارش برف، اینطوری صدا
نمیده. بعد هی اینهارو
با علاقه تعریف می کنی و اصلا جزیی از جذابیت های تهران حسابش می کنی، که به
مردمان اون دیار میگی بیاین تهران خودتون با چشم خودتون ببینین، با گوش خودتون بشنوید. ولی بعد همه یک نگاه عاقل اندر سفیه می اندازند بهت که"حیوونی دلش برای مام میهن تنگ شده" و تو، تو دلت بهشون فحش میدی.
امروز صبح همونطوری بود. همون سکوت بود. و من
همینطور که تو پیاده رو قدم می زدم، یک انگشت روانه آن مردمان کردم.
مردمان جاهل دنیا ندیده
، سکوت برف نشنیده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر