۱۱.۴.۹۰

چراغ

بودن درجمع دوستان و آشنایانی که  ۲۵-۲۰ سال است می شناسیشان بهت می فهماند که گیج های ۲۵ سال پیش گیج مانده اند، بد اخلاق ها، بد اخلاق مانده اند، خوش خنده ها، خوش خنده مانده اند، آنها را که دوست نداشته ای هیچوقت، هنوز دوست نداری و آنها را که دوست داشته ای، هنوز حضورشان و نگاهشان گرم گرم است و پرلذت. به گمانم جوهرو ذات و خمیره مان شکل گرفته بوده، سال های سال پیش و ظاهرفقط کمی چین و چروک دار شده و موها جو گندمی. همین.
چراغ های کدر، کدر می مانند و به زور صیقل دادنشان، اتلاف وقت است انگار. انگار "من با چراغ های شما هیچم امید نیست" .
هم این تغییرناپذیری متعجبم می کند، وهم تسلی خاطر است.
فقط بودن با آنها که کیف می کنی از حضورشان، یا کلا آدم "آدمهایی با چراغ های شفاف" بودن، بهتر است از سالیان سال قرقره کردن اینهمه ناجوری از سرتعارف.
ولی چرا هی باز قرقره می کنم پس؟


هیچ نظری موجود نیست: