۲۱.۱۰.۸۹

Live a little, Black Swan



باله دریاچه قو چایکوفسکی باله تلخیه. زیباست ولی تلخه. باله داستان دختریه به نام اودت که به تسخیر جادوگری در آمده که او را تبدیل کرده به یک قو. این قو کنار یک دریاچه ای زندگی می کنه، دریاچه ای که از اشک های مادراودت ازغم ربوده شدن دخترش توسط این جادوگر، به وجود آمده. تنها راه رهایی از این جادوگر و دوباره انسان شدن اودت، عشقه. عشق جاودانه و ابدی مردی به او. اگر این عشق شکست بخوره، اودت دیگه هیچوقت انسان نمیشه.
 یک شاهزاده ای از راه می رسه وعاشق اودت میشه. شاهزاده زیگفرید. عشق این دو نفرنوید آزادی اودت ازچنگ جادوگر رو میده. ولی جادوگرنقشه ای داره. دختری روبه شکل اودت با لباس سیاه میفرسته سراغ شاهزاده. شاهزاده که فکر
می کنه با اودت طرف شده، بهش اظهارعشق می کنه، وعشق اصلی و واقعی شکست می خوره. اودت که می فهمه که بعد از این شکست همیشه به شکل قو و در تسخیر جادوگر باقی می مونه، تصمیم به خودکشی می گیره. شاهزاده هم که از اشتباهش به درد اومده تصمیم می گیره با اودت به زندگیش پایان بده وهردوخودشون رو میندازن تو دریاچه. دریاچه قو. این از باله.
فیلم "قوی سیاه" داستان دختریه به اسم نینا که باله می رقصه و قراره تو باله دریاچه قو نقش اودت را بازی کنه. نینا درفیلم باید هم نقش قوی سفید روبازی کنه وهم نقش قوی سیاه. قوی خوب، قوی بد. .
 فیلم رو دوست داشتم. شروع بی نظیری داره. یک جورهایی منو میخکوب کرد، چسباند به مبل. برای یک ساعت ونیم فراموش کردم دنیای دورو برم را، فراموشی که لازمش داشتم.
کارگردان این فیلم، دارن آرونوفسکی، همین کاررا با من با فیلم Requiem for a Dream کرده بود. اون هم عجب فیلمی بود.
نینا برای به تصویر کشیدن و تو حال وهوای قوی سفید رفتن مشکلی نداره. ولی برای قوی سیاه شدن لازمه زحمت بکشه و کارگردان باله پدرش رو در میاره، به انواع مختلف،که حس کنه، حس کنه اون سیاهی رو، تا موفق بشه که اون پلیدی و سیاهی روبه خودش راه بده، تا بتونه قویی بشه سیاه. سیاه سیاه. نقش مادر نینا که مدام مواظبشه و مثل دختر بچه کوچک و ساده ای ازش مراقبت می کنه، بیچارم کرد. مادرکاملا عصبی، با بارقه های دیوانگی.
در طول فیلم، این دو شخصیتی بودن، این سفید و سیاه بودن، وتقلای نینا برای رهایی از یکی ونزدیکی به دیگری، رو می بینیم. دررقصش، درنگاهش، دردیدن خودش درآینه، درظاهر شدن زخمهایی روی پشتش که جای در آوردن بالهای قوست، در قرمز شدن چشمهاش، درراه رفتنش در راهروهای ایستگاه مترو، ودرخواب و بیداری. این تقلا واین ناآشنایی با اون سیاهی و دست و پنجه نرم کردن باهاش، و تجزیه تحلیل افراطی خودش که با بازی با آینه ها خیلی عالی در اومده، نینا رو دیوانه می کنه. نینا دردرآوردن نقش قوی سیاه، لازمه که از چهار چوب یخ و سفت و سختش بیرون بیاد. لازمه که وا بده ("live a little"). نینا باید این چهارچوب روخراب کنه. می کنه. خرابش می کنه، ولی خودش هم نابود میشه. مثل یک چینی شکننده و سرد و زیبایی بوده که تحمل این فشاررونداشته. میشکنه و نفس بیننده رو بند میاره. 


۱ نظر:

marmar گفت...

احسنت...
از نوع نوشتار وتحلیلتون واقعا خوشم اومد.