۱۳.۹.۹۰

...

خاطره زیادی از این مرد ندارم.  فقط یادم هست که ۱۳-۱۲ سالگیم، عکس های حرفه ای تو استودیوی عکاسیش از من گرفته بود . عکسهایی که به خاطر سن بلوغ و زشتی بیش از حد، رفتند ته چمدان-ها، تو انباری.
حضور پررنگی نداشت تو زندگی من، ولی اعضای خانواده دوستش داشتند. ۶۰ سالگی اش، حدود ۲۰ سال پیش، سرطان گرفت و رفت.
چند روز پیش برادرش آمد پیش ما. از مرد گفت.ازعشق هایش گفت. گفت ۳۰ ساله بوده که عاشق زنی شده. به وضعی. زن هم عاشق بوده، به وضعی. بعد از مدتی، زن را می خواهند شوهر دهند. مرد به این در و آن در می زند، زن گریه ها می کند. بی فایده. زن را می دهند به مردی دیگر و از ایران می رود.
مرد تنها، در غم از دست دادن این زن سالها غصه می خورد.
 ۲۰سال می گذرد. مرد، یک عصرغروب پاییزی، درخیابانی وسط شهر، قدم می زند و به دو زن نزدیک می شود.  مرد ادعا می کرده که از طرز راه رفتن زن حس کرده که این زن، عشق قدیمی اش ست قطعا. قدم هایش را تند می کند و به زن نزدیک می شود.
نگاه می کند. درست حس زده. عشقش است. با دختری جوان در کنارش.
زن نگاهش می کند و می ایستد. بازوانش را باز می کند و مرد را در آغوش می گیرد. نفس هایشان بند آمده (فیلم فارسی).
از قرار، زن با خانواده به ایران برگشته. آن دختر، دختر ۲۰ ساله اش است. مرد مسرور است. به وضعی.
بعد از مدتی، دختر این زن در استودیوی مرد شروع به کار می کند. شباهت بیش از حد این دختر به مادرش باعث چه می شود؟ بله. عشقی دوباره.
رابطه ای را در خفا شروع می کنند. چندین سال، مرد و دختر، عاشق می مانند.
مرد برای دختر پیر است. خیلی پیر. خواستگاری برای دخترمی آید. پدر دختر پافشاری می کند. مرد  با دختر راجع به منطقی بودن ازدواج با مردی نه چندان پیربحث می کند. منطق را درپوشی می کند برعشقش. فکر آینده دختر است.
دختر درمانده است. مرد دست هایش را روی پشت دختر می گذارد و هلش می دهد. دختر می رود.
مرد غصه می خورد. مرد این بار دیگر پیراست. غصه ها از پا درش می آورند. غصه می خورد. غصه می خورد. غصه 
می خورد. و مریض می شود. و می میرد.
.....
عشق هم عشق های قدیم
اگر این جوش و خروش عاشقانه، و غم و غصه خوردن، ارثی می بود، کمی از آن می بایست به من رسیده باشد. اما غصه های از سرعشقم آنطور طولانی و عمیق نبوده اند. باید شکر گذار بود، به گمانم،  والا الان مشغول صفا بودم کنار همان مرد



هیچ نظری موجود نیست: