۱۸.۳.۹۰

غول سر صبحونه

هرازگاهی، یک غول، شبیه غول سندباد و چراغ جادو، همونطوری گنده و پت و پهن و دست به سینه،  پیدا میشه تو زندگیم. بعضی وقتها که دست می زنم به یکسری کارها، می بینم وسط دود زیاد، یکهو ظاهر میشه.
همیشه هم صبح میاد، سر صبحونه، و نگاهم می کنه. من سرم تو نون و پنیر وعوالم خودم، یکهو سرم رو میارم بالا، می بینم داره بربرمنونگاه
می کنه. بعضی وقتها فقط ظاهر میشه، و یک خودی نشون میده، و وقتی این کار رو می کنه یعنی "اوی ی ی بپا داری چیکار می کنی". این رو میگه و میره و یک حالتی داره انگار گوشم رو گرفته، کشیده.
بعضی وقتها هم که دارم تخت گاز میرم و فرصت نمی کنه وسط دود و مود ظاهربشه وگوشمو بگیره، یکهومیاد من رو بلند می کنه، می بره بالای بالا و نگه می داره توهوا. من همینطوری تو هوا معلق. بعد حالیم می کنه که باید بیام بیرون ازاین هزارپیچی که برای خودم ساخته ام ، و لازمه با فاصله نگاه کنم، ببینم دارم چه غلطی می کنم. میگه "نگاه کن کجا وایسادی تواین هزارپیچ".
من الان تو اون حالتم. تو هوا، تو بغل این غول-ه. ولی به نظرمی رسه این بارهیچ قصد نداره حالا حالا-حا من رو بگذاره پایین. 
حس می کنم داره میگه "اوی ی ی ی مگه کوری؟".

هیچ نظری موجود نیست: