۲.۴.۹۰

پرده

 زنگ زدند که پرده های حصیری خانه ت حاضره و فلان بعدازظهر میآن برای نصب. 
آقایی جوان، قد بلند، با تی شرت و شلوار جین، وبسیار محترم آمد و شروع کرد به کار، ومن هم همان دور و بر برای خودم می پلکیدم و با آقا راجع به مسائل مختلف اجتماعی-سیاسی صحبت می کردم که یک آن، خودم، خودم رو غافلگیر کردم. لحظه ای که این آقا بالای نردبان، پشتش به من، یک پرده ۳ متری سنگین رو با دو دست بالا برده بود که توی قلاب های تعبیه شده جا بندازه، وحالت وزنه برداری روداشت که داره یک وزنه سنگین بلند می کنه، متوجه هیکل درجه یکش شدم. بازوهای عضله ای، شانه و کمر سفت خوش فرم، پاهای ورزیده. فوری سرم را انداختم پایین و با خودم گفتم "واویلا، عجب هیکلی داره ه ه ه ". آقا رفت سراغ پرده دوم و و این بار من تصمیم گرفتم که حیا و حجب برگزینم، ولی دیدم ای دل غافل، نیرویی قوی داره سر من رو بر می گردونه به سمت هیکل، و یواش یواش با حرکتی نرم، دارم روی پاشنه پای خودم می چرخم که باز نگاهی دزدکی بندازم به آنهمه زیبایی، که سواستفاده کنم ازغفلت این نصاب بیچاره ی ازهمه جا بی خبر، که داشت عرق می ریخت و تمرکز کرده بود رو کارش.  
بعد فکرکردم چطور بعضی حتی دودل میشن وقتی قرار می گیرن بین جمله قصار آن مرحوم، اسکار وایلد، که گفت "بهترین راه مقاومت در برابر وسوسه، تسلیم شدن در برابر آن است" (آخ)، و این آیه قرآن که میگه " قل اعوذ برب الناس، ملک الناس، اله الناس، من شرالوسواس الخناس" که رسما تو رو وادار می کنه به سه چیز پناه  ببری، که خودت رو رسما به سه طناب برای رهایی از وسوسه های پنهانی آویزون کنی: طناب الله، طناب مالک، طناب رب. رهایی از وسوسه با ۳ تا وسیله کمکی؟ چه کاریه آخه؟ (استغفرالله). 
یاد حرف دوستی افتادم که اینجورموقع ها بهم می گفت "ای گیس بریده ی، چشم سفید-ه بی حیا". ولی واقعیت این است، جان من، که
همیشه چشم ها رو باید با زیبایی نوازش داد. وسوسه نمنه؟ غیر از این اگر باشه، خریت محض-ه. 
والبته از قلم نیفته که این پرده های حصیری، یادآور این درس اخلاقی مهم خواهند بود، تا ابد.

هیچ نظری موجود نیست: